گمشدگان داستان آدمهایی است که بر حسب جبر اجتماعی ناچارند دست به انتخاب هایی بزنند که حتی از فردای آن هم خبر ندارند؛ انتخاب های سختی که می تواند سرنوشتشان را به بازی بگیرد. تصمیمی که ترنج قصه گمشدگان می گیرد و آینده خودش و برادر کوچکترش طاهر را به دوش می کشد و به امید دنبال کردن حرفه عکاسی، از شهرش شیراز به پایتخت می آید، از همین دست است. سریال گمشدگان را اگر در یک مثلث سه ضلعی از «زن»، «اعتیاد» و «جامعه» جای دهیم، همین ها برای همراه کردن طیف زیادی از مخاطبان کفایت می کند.
در ابتدای داستان «امنیت» برای دختری جوان که حالا هم نامزدش رهایش کرده و هم از پدر معتادش ناامید شده آنهم در جغرافیای پایتخت، حرف اول را می زند، اما هر چه جلوتر می رود مواجهه با مشکلاتی مثل تامین مسکن، کار و ضبط و ربط کردن برادر کوچکترش این امنیت را در سایه می برد و جسارتی شگرف به وی می بخشد.
ترنجِ داستانِ گمشدگان نماد بلند پروازی دختران شهرستانی است که در جستجوی یک زندگی ایده آل بی هیچ تجربه و پشتوانه ای به تهران مهاجرت می کنند. در کش و قوس همین آرزوها است که در دستان بی رحم سرنوشت ورز داده می شوند و در بهترین حالات یا سر از دستفروشی در می آورند، یا به پرستاری از سالمندان و بیماران راضی می شوند یا چنان در زرق و برق پایتخت غرق می شوند که جان مایه ای از وجود حقیقی شان باقی نمی ماند.
دیالوگ های زنانهای که بین ترنج و شهین - با نقش آفرینی ستاره اسکندری- برقرار است شرح دهنده بخشی از آن وضعیتی است که برای یک زن جوان و تنها در پایتخت قابل وصف است. نصیحت های دلسوزانه شهین -زنی که به این دختر جوان پناه داده- برای برگشت به شهرش و ایجاد تغییر از دل همان مشکلات نکته آموزنده این داستان تا به اینجا است.
روایت داستان در دو شهر شیراز و تهران میزانسن های متنوعی ایجاد کرده تا آنچه عموما مخاطب با عنوان یکنواختی در سریال های خانوادگی ایرانی با آن مواجه است، در این مجموعه تلویزیونی رخ ندهد.
گرچه در ادامه داستان برادر کوچک ترنج گم می شود و این ملودرام را به یک تراژدی غم انگیز تبدیل می کند اما به نظر می رسد که وجه تسمیه این سریال بیش از آن که گم شدن طاهر باشد، گمگشتگی آدمهایی است که با کردارشان نه تنها خودشان بلکه سرنوشت اطرافیانشان را تا قهقرای تباهی می برند.
گرچه دکوپاژهای به موقع رضا کریمی را در موفقیت این سریال و دیده شدنش نمی توان نادیده انگاشت، اما جمع شدن تیمی حرفه ای هم در شکل گیری این اثر بی تاثیر نبوده است. نقش آفرینی افسانه بایگان، کوروش تهامی، بهنام تشکر، پژمان بازغی، فریبا نادری و فیلمنامه نویسی احسان جوانمرد و رضا مقصودی همه آن چیزی است که کریمی در چنته گرفته تا یک سریال پرکشش را به مخاطب عرضه کند.
شباهت این سریال تلویزیونی به آنچه در سینمای مینی مال در جریان است سبب شده که مخاطب احساس نزدیکی بیشتری با شخصیت های داستان کند. ساختار سازی کریمی در این اثر و پرهیز از فراز و فرود قواعد کلیشه ای، یادآور سبک سینمایی کیارستمی است، آنگاه که از پشت عینک تیره اش چیزهایی می بیند که شاید آدم های عادی از دیدن آن محروم باشند؛ هر چند که شاید از ابعاد زیادی با هم قابل مقایسه نباشند.
فیلم«آدمکش» کریمی را اگر بازی ضعیف بازیگرانش را فاکتور بگیریم، در همین سبک و سیاق است؛ فیلمی که توان آن را دارد که مخاطب را تا انتها با خود همراه سازد، ضعف این فیلم که آن را در حد یک فیلم متوسط نگه داشته است بر گُرده ی کارگردان نیست بلکه داستان به قدری ساده و تکراری است که کریمی بهتر از این نمی توانسته به آن سر و شکل بدهد.
ریتم کند داستان با وجود لوکیشن های متنوع و بازیگران نسبتا زیاد، هم چنین بهرهگیری کم از نماهای خارجی با وجود قابلیت داستان، از جمله انتقاداتی است که می توان به این مجموعه تلویزیونی وارد کرد.
نویسنده : فاطمه زارع